آوین جونآوین جون، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات آوین جون

بازیگوش شدن آوین جون

عاشق خاموش و روشن کردن کامپیوتر آوین و حسنا از جلوی پارک که رد میشی میگی تااااااااااااتاااااااااا یعنی تاب بازی. اولش از سرسره بازی ترسیدی ولی بعدش خوشت اومد. تو راه برگشت هم که قبول نمیکردی تو کالاسکه بشینی نصف راه رو بغل شدی. گل مصنوعی رو که بو میکنی هیییییییچ...   تازه به دایی جون مهدی(به قول خودت دا) هم تعارف میکنی که بو کنه!   نشد از حالت بو کردنت عکس بگیرم گل رو میبری سمت دماغت(خیلی خب همون بینی) بعد دماغت رو جمع میکنی و یه به به هم میگی(قربون قوه تخیلت).     ...
13 خرداد 1392

عس

آلبوم عکست یا به قول خودت عس چیزیه که موقع گریه کردن میتونه آرومت کنه. این عکس خانوادگیمونه تو روز تولدت!   ...
13 خرداد 1392

فرشته ای به نام مادر

میدانی… بعضـی ها را هرچه قدر بـخوانی … خسته نمیشوی ! بعضـی ها را هرچه قدر گوش دهی … عادتــــ نمیشوند ! بعضـی ها هرچه تکرار شوند … باز بکرند و دستــ نـخورده ! دیده ای ؟! … … شنیده ای ؟! بعضـــی ها بی نهایتـــ ــ ـند ! مـــــثل مـــــادر      اینا رو هم بابایی مهربون زحمت کشیدند.     ...
13 خرداد 1392

مادر!

سلام آوین گلم! الان که دارم این مطلبو مینویسم تو توخواب نازی. شب از نیمه گذشته و من طبق معمول هرشب کارهای عقب مونده رو انجام دادم و حالا هم میخوام برم بخوابم اما گفتم قبل از خواب یه موضوعی رو که چند روزه بهش فکر میکنم اینجا بنویسم تا تو هم بعدها که مامان شدی اینو بخونی. گل نازم هرروز که میگذره تو بزرگ وبزرگتر میشی و چیزای تازه ای رو یاد میگیری و من هم هر روز بیشتر متوجه این موضوع میشم که چقدر مادر بودن کار دشواریه و چه مسئولیت خطیریه. تازگیا کارم این شده که از اطرافیان بپرسم شما چطور چهار پنج تا بچه بزرگ کردید. تایه لحظه ازت غافل میشم یه دست گلی به آب میدی.چقدر این روزا زمین میخوری گلم اما بلافاصله پا میشی و راهتو دنبال...
26 ارديبهشت 1392

مهمان غایب

امشب قرار بود یکی بیاد خونمون اما نیومد حالا مجبورم همه لازانیا رو خودم به تنهایی بخورم.       ...
15 ارديبهشت 1392