آوین جونآوین جون، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات آوین جون

سفره چیدن آوین جون

  تو آشپز خونه غذا رو آماده میکردم به آوین جون گفتم دخترم سفره پهن کن. سفره رو برد و بعد از دو دقیقه اومد... بشقاب ها و لیوان ها و قاشق چنگال ها رو هم تک تک دادم و گفتم ببر...  رفتم که ببینم که سفره رو چطوری چیده... پس سفره کو؟!!! ظاهرا وسط راه جا مونده...           ...
2 مهر 1392

سنگگ کوچولو

آوین جون صبح ها عادت داره زودتر از من و بابایی بیدار میشه و میاد سراغ بابایی و میگه پاش(یعنی پاشو) بابایی میگه کجا بریم آوین جون میگه م م(یعنی نون) بعد با بابایی میره نون وایی.  آوین جون با آقای نانوا حسابی رفیق شده و آقای نونوا هم یه نون سنگک سفارشی کوچولو برای آوین جون زده. آقای نانوا دستتون درد نکنه.     ...
2 مهر 1392

واز

در دل گرمای تابستون موقعی که سواحل خزر رطوبت96%رو داشت آوین جون در ارتفاعات واز از توابع چمستان نور زیر قطرات ریز بارون در یه هوای بسیار مطبوع از بازی با دوستاش لذت میبرد(تابستان92). دلت میخواست روی این سراشیبی تند بدویی !خیلی خطرناک بود زیر این سراشیبی یه رودخونه بود اونروز از بس دنبالت دویدم هلاک شدم مامانی... اینم امیر علی و سارا جون به قول خودت(amnami) انجا تو صف بودی که سوار اسب بشی... این آقا که گذاشتت روی اسب ترسیدی... ولی بعد که با مامانی سوار اسب شدی خوشحالی میکردی و پتکو پتکویی راه انداخته بودی... تاب بازی و و عکس دسته جمعی بچه های ...
2 مهر 1392

تولد مامان و بابا

١٢شهریور تولد مامانی بود و بابایی مهربون  مثل همیشه زحمت کشیدن ... آوین جون هم حسابی از این تولد بازی لذت برد... تولد بابا جون هم که در 23 شهریور بود. اینم کیک سفارشی مخصوص بابا جون از نوع مامان پز... تولد تولد تولدمون مبارک...   ...
2 مهر 1392